سریال «هزاردستان» ساخته زندهیاد علی حاتمی، روایتگر مقطعی حساس از تاریخ معاصر ایران است. به بهانه پخش این اثر از شبکه آیفیلم، در یادداشتی به این مجموعه فاخر پرداختهایم که در پی میآید.
«هزاردستان» تنها یک سریال تلویزیونی نیست؛ یک منظومه است، ترکیبی از تاریخ، شعر، خیال و معماری تصویریِ ذهن علی حاتمی. او در این اثر صرفاً داستانی از دوران گذار سیاسی ایران را بازگو نمیکند، بلکه جهانی میسازد که در آن هر نما، هر دیالوگ و هر حرکت دوربین بوی گذشته و حس زمانه را با خود دارد. «هزاردستان» روایت مردی است که در آینه تاریخ به چهره خود نگاه میکند و درمییابد که زندگیاش، جز سایهای از وقایع عظیمتر پیرامونش نبوده است.
نقطه آغاز این روایت با تصویری از رضا خوشنویس، پیرمردی آرام و گوشهنشین در مشهد، آغاز میشود؛ مردی که ظاهراً از هیاهوی جهان کناره گرفته است. اما با ورود مفتش ششانگشتی و بازداشت ناگهانی او، سکوت درهم میریزد و ما به سفری در لایههای پنهان زندگی او قدم میگذاریم. بازجوییهای پرتعلیق و تهدیدآمیز در زندان، دریچهای به گذشته رضا باز میکند: گذشتهای خونبار، پر از مأموریتهای سیاسی و خشونتهای زیرزمینی. بدین ترتیب، حاتمی به شکلی استادانه از تکنیک فلشبک بهره میگیرد تا میان اکنونِ راکد و گذشته ملتهب قهرمانش، پلی از معنا بسازد.
رضا تفنگچی همان پیرمرد خوشنویس، در جوانی عضو گروهی به نام «کمیته مجازات» بوده است؛ جمعی که مأموریت خود را اجرای عدالت در برابر خائنان و وابستگان به بیگانگان میدانست. این بخش از سریال با واقعیتهای تاریخی اواخر قاجار پیوندی عمیق دارد. حاتمی در اینجا بهجای بازسازی صرف یک رویداد تاریخی، روح آن دوران را بازمیآفریند. فضای تیره و پرغبار کوچهها، صدای مسلسل و اذان، چهرههای مردان خسته از وطنفروشیها و فقر، همه بهگونهای در خدمت خلق یک جهان شاعرانه از خشونت و آرماناند.
اما آنچه «هزاردستان» را از دیگر آثار تاریخی تلویزیون جدا میکند، نه روایت سیاسیاش، بلکه نگاه فلسفی آن به سرنوشت است. در جهان حاتمی، هیچ چیز تصادفی نیست و هیچ سرنوشتی نیز قابل گریز نیست. رضا، قهرمانی است که میان تقدیر و اراده سرگردان مانده است؛ مردی که میخواهد حق را با گلوله احقاق کند، اما هرچه بیشتر میجنگد، در تاریکی بیشتری فرو میرود. این درهمتنیدگی اخلاق و سیاست، قضاوت و گناه، همان جوهر اندیشه حاتمی در این سریال است.
«هزاردستان» با حضور شخصیتهایی چون ابوالفتح صحاف، شعبان استخوانی و خان مظفر (که بعدها به عنوان «هزاردستان» شناخته میشود) به شکلی شبکهای و چندلایه پیش میرود. هیچکس در این جهان تکبعدی نیست؛ همه در مرز خیر و شر حرکت میکنند. ابوالفتح، روشنفکری است میان آرمان و مصلحت؛ شعبان، جاهلی است میان وفاداری و خشونت؛ و خان مظفر، نماد قدرت پنهان و فساد ساختاری است. در این میان، رضا تفنگچی انسانی است که از درون این مثلث تباهی، در جستوجوی معنا و حقیقتی شخصی است.
حاتمی با خلق این شخصیتها، بهنوعی تاریخ غیررسمی ایران را بازنویسی میکند. تاریخی که نه در کتابها، بلکه در کوچهها و محلهها، در حرف مردم و در دل نقالیها جریان دارد. او استادانه از زبان محاوره و متل و ضربالمثل بهره میگیرد تا زمان و مکان را زنده کند. هر جمله دیالوگ در این اثر، قابلیت آن را دارد که روی کاشی بنشیند. زبان در «هزاردستان» نه ابزار روایت، بلکه بخشی از هویت اثر است؛ زبانی آمیخته از نجابت، استعاره و موسیقی.
از نظر ساختاری نیز «هزاردستان» یکی از پیشرفتهترین آثار تلویزیونی ایران است. روایت غیرخطی، استفاده از فلشبکهای متعدد و تدوین موازی میان اکنون و گذشته، ساختاری پازلی به سریال میدهد که در دهه شصت خورشیدی، در تلویزیون ایران، جسورانه و نو بود. هر اپیزود، بخشی از معمای بزرگتر هویت رضا و «هزاردستان» را آشکار میکند، بیآنکه پاسخ نهایی را تا پایان عرضه کند. این تمهید، مخاطب را درگیر و همراه نگه میدارد و او را وادار به کشف میکند، نه صرفاً تماشا.
از منظر بصری، این سریال نقطه عطفی در تاریخ تلویزیون ایران است. علی حاتمی برای ساخت آن، شهرک سینمایی غزالی را بنا نهاد؛ شهری از خشت و خیال که امروز نیز میراثی از عشق او به تاریخ و معماری ایرانی است. نماهای بلند، قابهای پرجزئیات، رنگهای تیره و نورهای سایهدار، فضایی خلق کردهاند که یادآور نقاشیهای دوره قاجار است. در این میان، موسیقی باشکوه مرتضی حنانه، همچون روحی بر فراز تصاویر حرکت میکند و لایهای از حماسه و سوگواری به روایت میافزاید.
یکی از عناصر شاخص در «هزاردستان»، نگاه اسطورهای حاتمی به شخصیتهاست. رضا، نمادی از وجدان جمعی ملت است؛ مردی که میان وفاداری به وطن و رهایی شخصی در نوسان است. هزاردستان، چهره پنهان قدرت است؛ همان دستی که تاریخ را مینویسد بیآنکه نامش در کتابها بماند. مفتش ششانگشتی نیز تصویر استعاری از دستگاه قدرت است که حقیقت را نه برای عدالت، بلکه برای تداوم سلطه میطلبد. در پایان، مرگ رضا نه پایان یک قهرمان، بلکه خاموشی چراغی در تاریکی تاریخ است؛ چراغی که میدانست جهان را نجات نخواهد داد، اما خاموش نماند.
حاتمی در «هزاردستان» نشان داد که میتوان از دل تاریخ، فلسفه بیرون کشید و از دل واقعیت، شعر ساخت. او تاریخ را نه به قصد آموزش، بلکه برای تماشای انسان در برابر تقدیر بازسازی میکند. همین نگاه است که «هزاردستان» را به اثری فراتر از زمان و مکان بدل کرده است. امروز، پس از گذشت دههها از ساخت آن، همچنان هر بار که صدای رضا خوشنویس از پس سالها میپیچد، بوی جوهر، خون و وفاداری به مشام میرسد.
اگر «دلشدگان» موسیقی ایران را به صحنه آورد و «مادر» عشق را در میان دیوانگی معنا کرد، «هزاردستان» تصویری از تاریخ را ارائه میدهد که در آن، قدرت و وجدان در جدالی ابدیاند. هر شخصیت در این سریال حامل تکهای از هویت ملی ماست؛ رضا، انسان ایرانی است در کشاکش تاریخ، که بار گناه و امید را همزمان بر دوش میکشد.
در نهایت «هزاردستان» را میتوان وصیتنامه هنری علی حاتمی دانست. مجموعهای که نهتنها به اوج بلوغ فکری و فنی او اشاره دارد، بلکه سندی است از عشقش به ایران و تاریخ این سرزمین. در روزگاری که بسیاری از آثار تلویزیونی به داستانهای سطحی و روایتهای شتابزده تکیه دارند، بازگشت به «هزاردستان» یادآور این حقیقت است که رسانه ملی، در زمانی نه چندان دور توانسته شعر بگوید و تاریخ را با خط نستعلیق روایت کند.
زندهیاد حاتمی با این اثر به ما آموخت که سینما و تلویزیون تنها ابزار روایت نیستند، بلکه خود، حافظه جمعی و بخشی از تاریخ یک ملتاند و شاید به همین دلیل است که هنوز، وقتی نام «هزاردستان» میآید، صدای آرام رضا خوشنویس در گوشمان میپیچد که میگوید: آنچه بر ما رفت، قصه نبود... تاریخ بود.
(به قلم سیاوش میرزایی برای وبسایت آیفیلم)
بیشتر بخوانید:
«بچه مهندس» قصهای برای چند نسل