پخش زنده
English عربي
120
-
الف
+

عشق گمشده؛ بحران هویت در آینه‌ نسل‌ها

پخش مجموعه نسبتاً قدیمی «عشق گمشده» از شبکه آی‌فیلم با استقبال خوبی مواجه شده است.

پخش مجموعه نسبتاً قدیمی «عشق گمشده» از شبکه آی‌فیلم با استقبال خوبی از سوی مخاطبان مواجه شده است. به همین بهانه در یادداشتی تحلیلی به این سریال خاطره‌انگیز پرداخته‌ایم.

عشق گمشده؛ روایتی از بحران هویت در آینه‌ نسل‌ها

سریال «عشق گمشده» ساخته حسین سهیلی‌زاده از آن دسته آثار تلویزیونی است که در ظاهر، ماجرای زنی درمانده از زندگی زناشویی را روایت می‌کند، اما در عمق خود، تلاشی است برای بازخوانی مفهومی بسیار بنیادین‌تر: بحران هویت در بستر گسست نسلی. اثری که با ساختاری ملودراماتیک و لحنی آرام و درون‌نگر، به کاوش در ریشه‌های فروپاشی عاطفی انسان مدرن ایرانی می‌پردازد و نشان می‌دهد چگونه بریدن از گذشته، آدمی را در حال، بی‌پناه و بی‌ریشه می‌کند.

نقطه عزیمت: بن‌بست در اکنون

شخصیت اصلی داستان، سیما (با بازی بهنوش طباطبایی) زنی جوان از طبقه‌ متوسط مرفه است که به‌رغم رفاه ظاهری، از زندگی با همسرش امیر (فرهاد مهادیان) احساس نارضایتی و پوچی می‌کند. سهیلی‌زاده هوشمندانه تصمیم می‌گیرد نقطه‌ آغاز روایت را نه بر بحران مالی یا خیانت، بلکه بر بحران بی‌دلیلِ احساس خفگی بنا کند؛ احساسی که به‌خوبی بازتاب‌دهنده‌ روح زمانه‌ اوایل دهه‌ ۱۳۸۰ در ایران است، دورانی که در آن طبقه‌ متوسط شهری به ظاهر در رفاه بود، اما از درون دچار نوعی گم‌گشتگی درونی و عاطفی شده بود.

سیما تصمیم می‌گیرد مدتی از همسرش جدا شود و به خانه‌ پدری بازگردد. همین بازگشت ظاهراً موقت، آغاز یک سفر درونی است؛ سفری که او را از اکنون به گذشته می‌برد و به کشف رازهایی درباره‌ مادرش هما (که خودش نیز در جوانی درگیر تناقضات مشابهی بوده) منتهی می‌شود. از همین‌جا، «عشق گمشده» از یک ملودرام خانوادگی فراتر می‌رود و به اثری درباره‌ جست‌وجوی ریشه‌ها بدل می‌شود.

گذشته به مثابه درمان

در بسیاری از آثار سهیلی‌زاده، محور دراماتیک بر تقابل نسل‌ها بنا شده است، اما در این سریال این تقابل به جای تضاد صرف، به مکالمه‌ای روان‌شناختی تبدیل می‌شود. سیما در مواجهه با گذشته‌ مادرش درمی‌یابد که آن‌چه امروز به‌عنوان بحران تحمل‌ناپذیر تجربه می‌کند، در گذشته با شدتی چندبرابر وجود داشته، اما نسل پیشین با صبوری، ایثار و درک متفاوتی از عشق، از آن عبور کرده است.

سهیلی‌زاده در گفت‌وگوهایش تأکید کرده که مسئله‌ اصلی اثر، هویت گمشده نیست، بلکه شناخت دوباره‌ خود از خلال آشنایی با تاریخ خانوادگی است. اما در عمل، همین فرایند شناخت، چیزی جز بازسازی هویت نیست. سیما در خانه‌ پدری، گذشته را به‌مثابه آینه‌ای برای حال می‌بیند و درمی‌یابد که مشکلش نه امیر است و نه ازدواج، بلکه گسست از ریشه‌های عاطفی و فرهنگی خودش است.

در این میان، دوگانگی نقش بهنوش طباطبایی در قالب سیما و هما، هوشمندانه‌ترین انتخاب کارگردان است. بازی او در دو نقش هم‌چهره اما متفاوت، پیوند ژنتیکی و روانی مادر و دختر را مجسم می‌کند و به شکلی استعاری، چرخش تاریخ در درون زن ایرانی را به تصویر می‌کشد؛ زنی که در عصر جدید، به نوعی قربانی بحران فردگرایی مدرن است.

سهیلی‌زاده و عبور از طنز به تراژدی

«عشق گمشده» از نخستین تلاش‌های حسین سهیلی‌زاده برای خروج از چارچوب آثار طنز و ورود به جهان ملودرام اجتماعی است. او در این سریال نشان می‌دهد که شناخت دقیقی از لایه‌های رفتاری انسان دارد و می‌تواند درامی آرام، متکی بر گفت‌وگو و درون‌نگری بسازد. برخلاف آثار متأخر او که بیشتر به اغراق و حادثه متکی‌اند، در اینجا سهیلی‌زاده خویشتندار و متفکر است. میزانسن‌ها ساده‌اند، اما معنا دارند؛ رنگ‌ها ملایم و خاکستری‌اند و فضا بیشتر از آنکه تماشاگر را به هیجان بیاورد، او را به تأمل فرامی‌خواند.

سهیلی‌زاده در گفت‌وگوهایش درباره این سریال اشاره کرده بود که به‌جای پرداختن به طبقات فرودست و مشکلات مالی، خواسته طبقه‌ای بی‌دغدغه از نظر اقتصادی را تصویر کند تا سایر بحران‌ها عریان‌تر دیده شوند. این انتخاب، جسورانه و هوشمندانه است؛ زیرا نشان می‌دهد فقدان پول، یگانه عامل فروپاشی خانواده نیست. در خانواده‌ سیما و امیر، وفور امکانات نتوانسته خلأ عاطفی را پر کند و اتفاقاً همین رفاه، پوچی را عمیق‌تر کرده است.

مضمون: پول، عشق و تحمل

درونمایه‌ اصلی سریال، در چند جمله‌ کلیدی از زبان کارگردان خلاصه می‌شود: «پول خوشبختی نمی‌آورد» و «نسل امروز، از تحمل کمتری نسبت به نسل گذشته برخوردار است». این جملات شاید شعاری به نظر برسند، اما ساختار درام طوری طراحی شده که این گزاره‌ها در کنش شخصیت‌ها تجسم پیدا کنند.

سیما در مواجهه با مشکلات کوچک، دچار فروپاشی روحی می‌شود و تصمیم به جدایی می‌گیرد؛ در حالی که مادرش هما، در گذشته با بحران‌هایی به‌مراتب بزرگ‌تر دست‌به‌گریبان بوده و با متانت از آن عبور کرده است. این تضاد، مضمون محوری اثر را می‌سازد: از میان رفتن تاب‌آوری در نسل جدید. سهیلی‌زاده از زبان روایت نشان می‌دهد که این کم‌تحملی، حاصل زیاده‌طلبی نیست بلکه نتیجه‌ تهی‌شدن عشق از معناست؛ عشقی که در گذشته با فقر و رنج همراه بود، اما در عین حال «واقعی» بود، و امروز در میان رفاه و امنیت، به احساسی سطحی و گذرا بدل شده است.

بازی‌ها و کاراکترها

بهنوش طباطبایی در یکی از نخستین نقش‌های جدی خود، درخشان ظاهر می‌شود. او در ایفای دو نقش سیما و هما، از دو جنس بازی بهره می‌گیرد: در نقش سیما، کنترل‌شده و عصبی است؛ در نقش هما، آرام و در خود فرو رفته. این تمایز، به‌ویژه در سکانس‌های رجعت به گذشته، باعث می‌شود مخاطب مرز میان دو دوران را به‌وضوح احساس کند.

فرهاد مهادیان در نقش امیر، مردی است گرفتار در روزمرگی و بی‌توجه به احساسات همسرش؛ اما بازی او از سطح کلیشه فراتر می‌رود. او تلاش می‌کند امیر را نه یک مرد سرد و بی‌عاطفه، بلکه انسانی خسته و ناتوان از ابراز احساسات نشان دهد. جمشید مشایخی در نقش پدر، حضوری مقتدر و پدرانه دارد و با همان صدای آرام و نگاه نافذش، ستون اخلاقی خانواده را شکل می‌دهد. از سوی دیگر، نیکو خردمند و بهناز توکلی گرمایی به فضا می‌بخشند که به خوبی در تضاد با سردی رابطه‌ سیما و امیر قرار می‌گیرد.

ساختار و زبان تصویری

هرچند از منظر فنی، «عشق گمشده» محصول تلویزیون اوایل دهه ۸۰ است و در برخی بخش‌ها دچار محدودیت‌های تولید (نور، دکور، ریتم کند تدوین) است، اما در طراحی صحنه و میزانسن، دقتی به‌کار رفته که دلالت‌گر است. خانه‌ پدری سیما، فضایی نوستالژیک و پر از خاطره است؛ دیوارهای رنگ‌پریده، قاب عکس‌ها و مبلمان قدیمی، همه تداعی‌گر زمان از دست‌ رفته‌اند. در مقابل، خانه‌ امیر و سیما مدرن، مینیمال و سرد است؛ بی‌هیچ نشانه‌ای از زندگی. همین تضاد فضایی، استعاره‌ی روشنی از فقدان ریشه در زندگی معاصر است.

از منظر روایت، استفاده از فلش‌بک‌های گسترده به دهه‌ ۱۳۴۰ هوشمندانه است. این بازگشت به گذشته، نه صرفاً یک ابزار داستانی، بلکه سازوکاری درمانی است: سیما از طریق شناخت گذشته‌ مادرش، خویشتن خود را بازیابی می‌کند. به تعبیر روانشناسانه، او از ناخودآگاه خانوادگی خود آگاه می‌شود و تنها از همین مسیر است که می‌تواند به حال بازگردد.

اهمیت اجتماعی اثر

سهیلی‌زاده با تکیه بر تحصیلاتش در رشته‌ مددکاری اجتماعی، می‌کوشد نگاهی جامعه‌شناسانه به خانواده‌ ایرانی ارائه دهد. او نشان می‌دهد که در جامعه‌ در حال گذار ایران، بحران‌ها از طبقه‌ فقیر به طبقه‌ متوسط مهاجرت کرده‌اند. دیگر عامل اصلی جدایی‌ها فقر نیست، بلکه فقدان گفت‌وگو و درک متقابل است. در این معنا «عشق گمشده» اثری هشدار دهنده است؛ پیش‌بینی‌کننده‌ بحرانی که دو دهه بعد، با افزایش چشم‌گیر آمار طلاق در طبقات متوسط و مرفه، به واقعیت تبدیل شد.

این سریال همچنین از نخستین آثاری است که به‌طور جدی به مسئله‌ فروپاشی روانی زنان طبقه‌ متوسط می‌پردازد. سیما نماینده‌ زنی است که تحصیل‌کرده، مدرن و از نظر مالی مستقل است، اما از نظر عاطفی تهی شده است. سهیلی‌زاده او را نه به عنوان قربانی مردسالاری سنتی، بلکه به‌عنوان قربانی بی‌هویتی مدرن به تصویر می‌کشد؛ زنی که همه‌چیز دارد، جز آرامش.

عشق به مثابه ریشه

«عشق گمشده» در سطحی کلی، داستان زنی است که از زندگی خسته است؛ اما در سطحی عمیق‌تر، روایت جامعه‌ای است که از گذشته‌ خود بریده است. سهیلی‌زاده در این اثر، عشق را نه احساس صرف، بلکه پیوندی معنوی میان نسل‌ها می‌داند. وقتی این پیوند گسسته می‌شود، نه‌تنها خانواده، بلکه خودِ فرد نیز از هم می‌پاشد.

سیما در پایان، با شناختن گذشته‌ مادر، درمی‌یابد که ریشه‌ عشق در ایستادگی، بخشش و تداوم است، نه در هیجان و لذت آنی. این کشف، نقطه‌ عطفی است که از دل ملودرامی خانوادگی، پیامی انسانی و فلسفی استخراج می‌کند:

ما تا گذشته‌مان را نشناسیم، نمی‌توانیم آینده‌ای برای عشق بسازیم.

سریال «عشق گمشده» شاید از نظر «فرم» امروز قدیمی به‌ نظر برسد، اما از منظر مضمون، هنوز یکی از تأمل‌برانگیزترین آثار تلویزیون ایران در حوزه‌ روابط عاطفی و بحران‌های خانوادگی است. اثری که به‌جای نصیحت، آینه‌ای در برابر تماشاگر می‌گذارد تا خودش را در چشمان سیما ببیند و همپای او زمزمه کند که «گاهی برای پیدا کردن عشق، باید اول خودت را پیدا کنی».

(به قلم سیاوش میرزایی برای وب‌سایت آی‌فیلم)

بیشتر بخوانید:

بازخوانی یک اثر کلاسیک تلویزیونی

رضا داوودنژاد؛ زندگی، نقش‌ها و خاطره‌ها

نگاهی به «زیر آسمان شهر»؛ آپارتمانی که لبخند ساخت

نظر شما
ارسال نظر