پخش زنده
English عربي
73
-
الف
+

روایت صلحی که از دل خون می‌گذرد

مجموعه تلویزیونی «بازی نقاب‌ها» در این‌روزهای پاییزی روی آنتن شبکه آی‌فیلم رفته است.

مجموعه تلویزیونی «بازی نقاب‌ها» در این‌روزهای پاییزی از شبکه آی‌فیلم در حال پخش است. به همین بهانه یادداشتی درباره این سریال نوشته‌ایم که در پی می‌آید.

«بازی نقاب‌ها»؛ روایت صلحی که از دل خون می‌گذرد

سریال «بازی نقاب‌ها» به کارگردانی سیروس حسن‌پور و نویسندگی بهنام علیزاده از آن دست آثار تلویزیونی است که در سکوت خبری تولید و پخش شد، اما مضمون و بافت بومی‌اش ظرفیت آن را داشت تا به یکی از متفاوت‌ترین درام‌های اجتماعی سال‌های اخیر بدل شود. اثری که در ظاهر درباره دو طایفه ترکمن و نزاع طولانی آن‌هاست، اما در لایه‌های زیرین خود، روایتی از میراث کینه، انتقال نفرت و دشواری آشتی در جامعه‌ای سنتی را به تصویر می‌کشد.

در دنیای «بازی نقاب‌ها»، گذشته مانند سایه‌ای سنگین بر شانه اکنون نشسته است. دو طایفه -یکی در کار اسب و دیگری در کار گندم- سال‌ها با خون یکدیگر زندگی کرده‌اند و وقتی تصمیم به مصالحه می‌گیرند، این آشتی نه بر پایه آگاهی و درک، بلکه بر مبنای مصلحت و خستگی از نزاع است. وصلت دو جوان از دو خاندان -که هر دو پدران‌شان را در این درگیری‌ها از دست داده‌اند- قرار است نمادی از صلح باشد، اما در واقع فقط آتشی زیر خاکستر را به جان تازه‌ای می‌رساند. همین طرح ساده اما پرکشش، نقطه قوت اصلی سریال است؛ تقابل میان عشق و انتقام، میان گذشته و حال، میان ظاهر صلح و باطن جنگ.

سیروس حسن‌پور که پیش‌تر در آثار خود نشان داده بود در ترسیم فضاهای قومی و بومی مهارت دارد، در «بازی نقاب‌ها» تلاش کرده است تا با زبانی تصویری و نگاهی مستندگونه، زیست و زیباشناسی قوم ترکمن را بازآفرینی کند. از پوشش‌ها و آداب و رسوم گرفته تا موسیقی و معماری خانه‌ها، همه با دقت و حساسیت در صحنه چیده شده‌اند. اما حسن‌پور در این سریال بیش از آنکه به جنبه قوم‌نگارانه علاقه‌مند باشد، در پی طرح پرسشی انسانی است: آیا عشق می‌تواند تاریخ کینه را تطهیر کند؟

شخصیت یاشار (با بازی بابک انصاری) در مرکز این تضاد قرار دارد؛ جوانی از طایفه خالدقلی که پسر یزدان است و از کودکی در سایهٔ دشمنی‌ها بزرگ شده. او عاشق آلماست، دختری از طایفه رقیب که فرزند گوهرشاد است. اما سرنوشت و قواعد طایفه‌ای او را به ازدواج با صحرا، دختر میرجلال و نوه آتاگلدی، می‌کشاند. این مثلث عاطفی، در ظاهر یک داستان عاشقانه است، اما در واقع میدان جنگی نمادین است میان احساس فردی و تکلیف جمعی. یاشار می‌خواهد آزادانه عاشق باشد، اما میراث نفرت به او اجازه نمی‌دهد. آلما و صحرا نیز هر یک به‌نوعی درگیر نقشی هستند که سنت برای‌شان نوشته است؛ یکی نماد عشق ممنوعه، دیگری قربانی صلح دروغین.

از سوی دیگر، حسن‌پور در طراحی شخصیت‌های بزرگ‌تر طایفه‌ها نیز به درستی به تقابل سنت و عقلانیت می‌پردازد. آتاگلدی (منوچهر آذر) بزرگ طایفه قلیچ و دولت‌خان (جعفر دهقان) از طایفه خالدقلی، دو روی یک سکه‌اند؛ هر دو در بند غرور و تداوم قدرت‌اند و صلح را تنها در صورتی می‌پذیرند که منافع‌شان حفظ شود. همین تضاد درونی میان گفتار آشتی‌جویانه و رفتار قهرآلود، به درام «بازی نقاب‌ها» تنش و عمق می‌بخشد.
گوهرشاد با بازی درخشان آزیتا حاجیان، تنها شخصیتی است که میان این دو جهان قرار گرفته: مادری که هم رنج مرگ را چشیده، هم بار مسئولیت اخلاقی صلح را بر دوش دارد. حاجیان با نوعی وقار و درون‌گرایی بازی می‌کند که یادآور نقش‌های مادرانه‌اش در دهه هشتاد است؛ زنی که در ظاهر آرام است، اما در درونش طوفانی از خشم و اضطراب می‌وزد.

«بازی نقاب‌ها» از نظر فرمی در دسته درام‌های کلاسیک تلویزیونی قرار می‌گیرد؛ روایت خطی، تدوین آرام و ریتمی که گاه به کندی می‌گراید، اما در هماهنگی با روح سنگین و آیینی داستان قرار دارد. حسن‌پور در استفاده از لانگ‌شات‌ها و ترکیب‌بندی‌های متقارن در دشت و اسطبل، تصویری از تداوم تقدیر و بسته بودن چرخه خشونت می‌سازد. اینجا طبیعت فقط پس‌زمینه نیست؛ دشت، اسب، باد و خاک در حکم استعاره‌هایی از سرنوشت مردمی هستند که قرن‌ها در دایره تکرار گرفتارند.

در کنار این‌ها، فیلمنامه بهنام علیزاده در عین وفاداری به ساختار کلاسیک، در جزئیات گفت‌وگوها ضعف‌هایی دارد. زبان شخصیت‌ها گاه میان گفتار محلی و فارسی رسمی نوسان می‌کند و در برخی موقعیت‌ها، بار دراماتیک صحنه فدای توضیح‌گویی می‌شود. با این حال، در طراحی کلی داستان و گره‌افکنی‌ها، اثر از انسجام قابل قبولی برخوردار است. پیوندهای خانوادگی پیچیده، پنهان‌کاری‌ها، و بازی دوگانه نقاب‌زدن و نقاب‌برداشتن در روابط شخصیت‌ها، سبب شده عنوان سریال معنایی چندلایه پیدا کند: در این جهان، همه در حال بازی‌اند؛ بازی نقش، بازی عشق، بازی صلح.

نکته قابل توجه دیگر، حضور بازیگران میان‌نسلی است که ترکیب جالبی ساخته است. از یک‌سو چهره‌های باسابقه‌ای چون آزیتا حاجیان، جعفر دهقان، منوچهر آذر و صفا آقاجانی که وزن نمایشی اثر را حفظ می‌کنند و از سوی دیگر بازیگران جوانی چون بابک انصاری که تلاش کرده‌اند در این فضای سنگین طایفه‌ای، لحظاتی از شور و احساس را زنده کنند. این ترکیب نسل‌ها، یکی از دلایل باورپذیری نسبی روابط در سریال است.

اما شاید مهم‌ترین کاستی «بازی نقاب‌ها» در پرداخت روان‌شناختی شخصیت‌ها باشد. با وجود زمینه درخشان داستانی، انگیزه‌های بسیاری از کنش‌ها سطحی باقی می‌مانند. مثلاً عشق یاشار و آلما، بیش از آن‌ که ریشه در تجربه و شناخت داشته باشد، شبیه یک تمثیل از دو جهان متضاد است و کمتر به رابطه‌ای انسانی نزدیک می‌شود. همچنین روند تحول دولت‌خان و آتاگلدی از خشونت به آشتی، ناگهانی و فاقد بسترسازی دراماتیک است. شاید فیلمنامه درگیر انتقال پیام اخلاقی صلح بوده و از درک پیچیدگی واقعی نفرت بازمانده است.

با این حال، «بازی نقاب‌ها» به لحاظ مضمون، یادآور تلاش‌های قدیمی تلویزیون برای بازنمایی فرهنگ‌های محلی است -از «روزی روزگاری» تا «پشت کوه‌های بلند»- آثاری که می‌کوشند از دل جغرافیایی خاص، به دغدغه‌ای عام برسند. در این سریال نیز، ترکمن بودن دو طایفه فقط یک رنگ فرهنگی نیست، بلکه نشانه‌ای از جامعه‌ای است که هنوز درگیر مناسبات خاص خود است. آشتی در چنین فضایی به معنای واقعی ممکن نیست، مگر آن‌که فردیت بر جمع غلبه کند و این همان چیزی است که در پایان سریال، به‌صورت تلخ و تراژیک به تصویر درمی‌آید.

در نهایت، «بازی نقاب‌ها» در میان انبوه سریال‌های آپارتمانی و طنزهای سطحی، تلاشی شریف برای بازگشت به درام ریشه‌دار و اصیل ایرانی است؛ اثری که اگرچه در اجرا گاه لکنت دارد، اما در معنا صادق است. سیروس حسن‌پور در این مجموعه یادآور می‌شود که آشتی، نه یک تصمیم، بلکه سفری درونی است. سفری که تا زخم‌ها اعتراف نشوند و نقاب‌ها فرو نیفتند، پایان نخواهد یافت.

(به قلم سیاوش میرزایی برای وب‌سایت آی‌فیلم)

بیشتر بخوانید:

از رئالیسم روستایی تا رنگ خدا

بازخوانی یک اثر کلاسیک تلویزیونی

«تب سرد» درامی درباره‌ خطا، وسوسه و تاوان

نظر شما
ارسال نظر